آرسینآرسین، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آرسین حبیبی شاهزاده مامان و باباش

97/3/17

مامانی خیلی کم غذا میخوری برا اینکه تشویقت کنم تا یه قاشق میخوری دست میزنم میگم به به تو هم یاد گرفتی تا خودت غذا میخوری یا کس دیگه غذا میخوره دست میزنی میگی به به
22 خرداد 1397

97/3/16

امروز رفتیم لب سد تو جیغ میزدی بری تو اب آخر سر نشستی زمین فقط خاک بازی کردی کل سر و هیکلت خاکی شد بعد یادت مونده بود که 1 ماه پیش گیلان بودیم سنگ مینداختی تو رودخونه بدو بدو یه سنگ برداشتی بردی انداختی تو سد تو باهوشک منی خلاصه میخواستیم از سد بیایم خونه کلی جیغ و داد و گریه کردی که نریم فکر کنم کلی خوش گذرونده بودی ...
22 خرداد 1397

97/3/15

امروز استخرتو پر اب کردیم گذاشتیم تو حیاط انقدر آب بازی کردی ذوق کردی عصری هم رفتیم تو ده رو گشتیم کلی هم تو حیاط تاپ بازی و خاک بازی کردی اونجا صدای خروس میومد قوقولی قوقول میکرد تو هم  یاد گرفته بودی میگفتی قوقو ...
22 خرداد 1397

97/3/14

امروز با دایی علینا  اومدیم طالقان تو دیگه کلی کیف کردی اینجا رو دیدی هم سرد بود هم تاریک تو همش گریه میکردی بری تو حیاط آخرسر سیما جون تو رو برد تو باغچه سنگ بازی کردی بعد یه سطل سنگ اوردیم خونه کلی بازی کردی امشب برا بابا یاسر تولد هم گرفتیم تولدش 15 خرداده ...
22 خرداد 1397

1397/3/11

عشق مامانی یاد گرفتی میگی نون تا بهت نون میدم خودت میگی نون پسر گلم تو عاشق نون خوردنی همیشه نون دستته میخوری حتی تو خیابون نون ببینی برات میخریم حتی به جای غذا دوست داری نون بخوری
22 خرداد 1397

1397/3/10

امروز کلی خوراکیهای جدید خوردی برا اولین بار خربزه ، زردآلو، خیارشور خوردی کلی هم خوشت اومد غروب شد دیدم با خودت غش غش میخندی نگو رفتی روی مبل مثل سرسره میای پایین کیف میکنی من هم داشتم میرفتم مولودی تو هم فهمیدی و نخوابیدی باهام اومدی اونجا خانوما دست میزدند مولودی میخوندن تو هم باهاشون دست میزدی شیرین مامانی
22 خرداد 1397

1397/3/4

وای قربونت برم امروز یاد گرفتی میگی چی   تازه یاد گرفتی شعر آقا خرگوشه رو برات میخونم میرسم به جایی که میگه خرگوشه گفت... تو سریع میگی آخخخخ تازه هرکی هم سرفه میکه تو هم سرفه میکنی امروز عصر رفتیم فروشگاه رفاه تو چرخ خرید گذاشتیمت کلی حال کردی بعدش تو حیاط فروشگاه اومدی از این سر به اون سر میدوییدی برگهای روی زمین رو باد میزد تو هم میدوییدی دنبالش غش غش میخندیدی ...
22 خرداد 1397

97/3/3

امروز با مداد رنگی تو دفتر نقاشیت نقاشی کشیدی عمه سوده جون برات دفتر و مداد رنگی گرفته بود شب هم رفتیم خونه عمو حسین و طوبی جون تولد انقدر آقا بودی که همه کیف کردن با اینکه صدا روشن بود و رقص نور بود صدات در نیومد آقا بودی مثل همیشه تو اون همه صدا هم راحت گرفتی خوابیدی مثل همیشه همه عاشقت شدن
3 خرداد 1397

97/3/1

بهت بوس فرستادن رو یاد دادم خیلی بامزه کف دستتو میزاری رو لبت چند تا بوس میکنی صبحا میزارمت خونه مامانی برام بوس میفرستی تازه دستت رو تکون میدی میگی بای بای جدیدا همش میگی ماما من میگم بله خوشت میاد دوباره میگی تا نیم ساعت میگی ماما من میگم بله بهت یاد دادم بگی جوجو میگی جیک جیک تو هم میگی جی جی جی بهت میگم هاپو میگه هاپ هاپ هاپ تو هم میخوای بگی نمیتونی بگی حالت سرفه میکنی مثلا داری میگی هاپ هاپ
3 خرداد 1397

97/2/31

قشنگم امروز بردمت پارک تو پارک دوست پیدا کردی با هم رو چمنا نشستید بازی بازی کردی قشنگم امروز برات تخته شاسی خریدم با ماژیک نمیدونی یذره رو تخته ماژیک کشیدی بعد رو شکمت کلی شکمت رو ماژیکی کردی ...
3 خرداد 1397